پسر خوش تیپ و زیبا چهره یی بود
پاتوقش سر کوچه بود با اون هیکل و موهای عجیبش
و لباسهای عجیبترش !
پیرمردی که بزور راه میرفت اومد از جلو جوان رد شد
و نگاه معنا داری به پسر کرد
و پوزخندی زد !
پسر خیلی بهش برخورد و رفت سمت پیرمرد
و با کلمات ناپسند خطاب به پیرمرد
گفت : پیری چته چرا میخندی ???!
پیرمرد بازم خندید و گفت بزرگ شدی !!!
پسره حرصش گرفته بود و کنجکاو شده بود
گفت تو کی هستی !?
پیرمرد داشت راهش رو ادامه میداد ،
پسره با گستاخی تمام بازوی پبرمرد رو گرفت پیرمرد رو کشید سمت خودش !
گفت تو کی هستی !???
پیرمرد گفت من شیطانم !
جوان مبهوت و با تمسخر گفت تو شیطانی !
تو که عددی نیستی تو چه کاری از دستت بر میاد آخه مردنی !!?
و شروع کرد از خودش تعریف کردن که من توی همین کوچه انقده تجاوز کردم انقده مخ زدم انقده ....
و به پیرمرد گفت تو که شیطانی بگو توی این کوچه
چیکار کردی !???
شیطان گفت:
25 سال پیش دختری توی این کوچه زندگی میکرد
از خانواده متوسطی بود زیبا بود و البته کمی ساده و زود فریب
میخورد ! اتفاقا پسری همسن و سال تو همینجا وایمیستاد ،
من کاری کردم دختره رفت سمت پسره و
پسر هم از خدا خواسته سریع باهاش دوست شد ،
کم کم کارشون به جاهای باریک کشید جوری که همینجا توی
همین کوچه پسر به دختره تجاوز کرد و دختره رو باردار کرد
و خودش ازین شهر فراری شد و گم شد
دختر که بی ابرو شده بچه رو مخفیانه به دنیا آورد
و همینجایی که تو وایستادی بچه حرامزاده ش رو رها کرد
و اون بچه کسی نیست جز تو !!!
حالا قدرت من رو دیدی جوانک !?
تو زاده و دست پرورده من هستی و
البته تمامی پسرانی که مثل تو با ناموس مردم بازی
و دست درازی میکنند تاریخچه ایی چون تو دارند
و حرامزاده هستند شیطان قهقه زنان دور شد و جوان مات و مبهوت !

|